با سلام
من ۲۲سالمه و چهارسال پیش با شخصی ۲۳ازدواج کردم سه سال اول ازدواجمون رو خوب سپری کردیم ولی با شروع سال چهارم زندگی نمیدونم چی شد که من و همسرم این همه تغییر کردیم و مدام درحال قهر کردنیم سر هر موضوع الکی باهم قهر میکنیم طوری که وقتی یک ساعت باهم اشتی هستیم هم هیچ حرفی برای گفتن به هم نداریم .اوایل طاقت دوری همدیگه رو نداشتیم اما الان وقتی اسممون رو روی گوشی های همدیگه میبینیم تعجب میکنیم !شوهرم ادم خود رای هست واصلا مشاوره براش معنایی نداره همه فکر و ذهنش شده پول .حتی توی قهر هم مدام به من میگه من دارم برای تو پول میارم اما بیشتر پولاشو معلوم نیست خرج چی میکنه .عاشق خانواده اشه و از اونا خیلی میترسه جوری که اگر بهش بگن زنت رو طلاق بده بدون چون و چرا اینکارو میکنه .فکر میکنه فقط خودش خانواده داره و مدام به خانواده من توهین میکنه جوری که اگر ماشینش رو دراختیار خانواده من قرار بده پولشو ازشون میگیره اما برعکس برای خانواده خودش جونش رو هم میده .همش به فکر طلاقه مدام به من میگه به راحتی میزارمت کنار .من چندمدت پیش یه مزاحم تلفنی داشتم درحد چندتا پیام.و همسرم متوجه شد تصمیم به طلاق گرفت .اما من گفتم زندگیمو دوس دارم و اون درحد چندتا پیام بوده.بعد از اون مدام منتظر یه بهونه برای طلاقه.زیاد کار میکنه که نیاد خونه و اگر بیاد خونه سریع میگه پاشو بریم منزل خانواده ام.مدام فکر میکنه منو از دست میده .درضمن خانواده اش خیلی ظاهری بهش محبت میکنن اما اون نمیبینه اینارو .وقتی بهش ابراز محبت میکنم اون هیچ عکسالعملی نشون نمیده انگار اونلحظهمنو نمیبینه یا حرف منو نمیشنوه .خیلی صبر کردم اما اون بیشتر لج میکنه
دیگه حوصله جنگیدن ندارم .برای بچه هم اقدام کردیم اما نشده همسرم به من میگه شاید حکمت خداست که من از تو بچه گیرم نیاد .با این حرفش صدای شکسته شدن قلبم تا هفت اسمون رفت ولی دیگه تحمل ندارم .وقتی مریض باشم به جای همدردی اذیتم میکنه .قبلن خوب تر از خودش روی زمین نبود اما حالا دیگه نمیشناسمش.همه ی خودم رو صرف اون کردم .توی این روزها که خیلی تنهام هیچی از خودم برام نمونده.لطفا راهنماییم کنید.شوهرم اصلا اهل مشاوره رفتن نیست.